گفتی که بترسد ز همه خلق سنایی


پاسخ شنو ار چند نه ای در خور پاسخ

جغد ار که بترسد بنترسد ز پی جنس


آن مرغ که دارند شهانش همه فرخ

آن مست ز مستی بنترسد نه ز مردی


ور نه بخرد نیزهٔ خطی شمرد لخ

در بند بود رخ همه از اسب و پیاده


هر چند همه نطع بود جایگه رخ

نز روی عزیزیست که چون مرکب شاهان


رایض نکند بر سر خر کره همی مخ

گویی که نترسم ز همه دیوان آری


از میخ چه ترسد که مر او را نبود مخ

بیدار نه ای فارغی از بانگ تکاتک


بیمار نه ای فارغی از بند اخ و اخ

ایمن بود از چشم بد آن را که ز زشتی


در چشم کسان چون رخ شطرنج بود رخ

زان ایمنی از دیدن هر کس که بگویند


اندر مثل عامه که کخ را نبرد کخ